جدول جو
جدول جو

معنی چشمه موسی - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه موسی
(چَ مَسا)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع است. جلگه و گرمسیر است و 257 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چشمه موسی
(چَ مَ یِ سا)
چشمه ای که از زدن عصای موسی جاری شد. (آنندراج) :
رود مصر و چشمۀ موسی براه قدس نیست
وقت رفتن ترس از آلایش دامن مکن.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع ناحیۀ فشاررود قاینات وخالی از سکنه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است واقع در کنار قصبۀ تویسرکان و چند درخت کهن سال که در آنجا درخت ’شال’ میگویند بر سر چشمه روئیده است و آنجا محل تفرج اهالی قصبه میباشد. از اول بهار تا آخر میزان دراویشی که از خارج به این ناحیه می آیند بر سر این چشمه مسکن میگزینند و روز چهارشنبۀ آخر سال که چهارشنبه سوریست تمام اهل شهر به سر این چشمه میروند و در آنجا بعضی ناهار خورده برخی گردش کرده مراجعت میکنند. الحق جای بسیار باصفا وممتازیست و درختهای حوالی چون محل اعتقاد اهالی میباشد هر کس به نیت حاجتی بر شاخۀ آنها کهنه گره میزند و تا جائی که دست رس بوده آنقدر کهنه بر آنها گره زده اند که دیگر شاخه ها برگ سبز نمی رویانند. آب چشمه کم و گواراست و چند قطعه باغ از آن آب مشروب میشود و این چشمه متعلق است به اسماعیل خان زند که از اجل دانشمندان عصر میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ مَ / مِ)
دهی است از بخش هرسین کرمانشاهان که در 10 هزارگزی جنوب باختری هرسین و 3 هزارگزی کل کشوند واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 44 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه. محصولش غلات و دیمی و جزئی آبی و ذرت. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ نِ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است. دامنه و معتدل است و 67 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان المقورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 24 هزارگزی شمال بیرجند واقع است. کوهستانی و معتدل است و 449 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش مالرو است. چشمه ابوالقاسم و چشمه محمدبیک جزء این آبادیست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 75 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه واقع بر سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است و11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع خزل است که در دامنۀ کوه کرد، سه فرسخ ونیمی نهاوند واقع شده و خرابه و دیم کاری است. زمین آن پست و بلند است و چشمۀ کوچکی دارد که ماهی در آن پیدا میشود و در کوه آن قوچ و تیهو و کبک وجود دارد. اهالی آب خوردن از رود خانه کاماسب برمیدارند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 245). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: ’دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند که در 14 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند و 8 هزارگزی جنوب راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه کنار گاوماسیاب واقع است کوهستانی و سردسیراست و 138 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، توتون، چغندر و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. ایل ترکاشوند برای تعلیف احشام به این آبادی می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای ورامین تهران است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 245)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سا)
دهی است از دهستان کویت بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 30 هزارگزی باختر سپیددشت، که جلگه و معتدل است و 80 تن سکنه دارد. آبش از چشمه عیسی. محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت وگله داری است. این آبادی کنار راه آهن واقع شده و ساکنینش از طایفۀ پاپی میباشند که در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ / مِ)
دهی از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم مور و سر موری. اشیاء خرد و ریزه. چیز قیمه قیمه شده. (آنندراج). رجوع به چشم مور شود
لغت نامه دهخدا